ثنا گلیثنا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

من و... من

بدون عنوان

          شکرانه طاعت بخوان! به شکرانه توحید. بخوان! به شکرانه این عید! بخوان، به پاس سرافرازی‏ات در بندگی و خاکساری حضرت حق (جلّ جلاله)، بخوان: اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبرِیآءِ وَ الْعَظَمَةِ، وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ،... الهی، ای عظمت بی‏پایان وَ ای دارنده هر دو جهان! ای ذات بی‏مثال سخاوت! ای کمال بی‏زوال قدرت! ای بخشنده‏ترینی که معنای بخششی! و ای آمرزنده‏ای که پدید آورنده تقوایی! أَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذَا الْیَومِ الَّذی جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیدا؛ از تو می‏خواهیم به حق این روز مبارک، که برای دل‏های مؤمن...
28 مرداد 1391

خدارو شکر...

خدا را شکر که تمام شب صدای خُرخُر شوهرم را می شنوم این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است. خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی دارم و بیکار نیستم. خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم. این یعنی در میان دوستانم بوده ام. خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند. این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم. خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم. این یعنی من خانه ای دارم. خدا را شکر که در جائی دور جای پارک پیدا کردم. این یعنی هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن. خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم. این یعنی من توانائی...
28 مرداد 1391

قضاوت

مرد مسني به همراه پسر ۳۲ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالي که مسافران در صندلي‌هاي خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر که کنار پنجره نشسته بود  پر از شور و هيجان شد. دستش را از پنجره بيرون برد و در حالي که هواي در حال حرکت را با لذت لمس مي‌کرد فرياد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت مي‌کنن.  مرد مسن با لبخندي هيجان پسرش را تحسين کرد. کنار مرد جوان، زوج جواني نشسته بودند که حرف‌هاي پدر و پسر را مي‌شنيدند و از حرکات پسر  جوان که مانند يک کودک ۳ ساله رفتار مي‌کرد، متع...
28 مرداد 1391

تو بمان

    بگذار راحتت کنم,تو بمان گرمی خانه ام من یه زنم تمام زنانگی ام مال تو ...
22 مرداد 1391

نصایح پدرانه...

روزی پدری هنگام مرگ فرزندش را فراخواند و گفت فرزندم تو را چهار وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به این چهار توجه کنی. اول اینکه اگر خواستی ملکی بفروشی ابتدا دستی به سرو وریش بکش و بعد بفروش دوم اینکه اگر خواستی با فاحشه ای همبستر شوی سعی کن صبح زود به نزدش بروی سوم اینکه اگر خواستی قمار بازی کنی سعی کن با بزرگترین قمار باز شهر بازی کنی چهارم اینکه اگر خواستی سیگار یا افیونی شروع کنی با آدم بزرگسالی شروع کن. مدتی پس از مرگ پدر او تصمیم گرفت خانه پدری که تنها ارث پدرش بود را بفروشد پس به نصیحت پدرش عمل کرد و آن ملک را با زحمت فراوان سروسامان داد پس از اتمام کار دید خانه بسیار زیبا شده و حیف است که بفروشد پس منصرف شد. مدتی بعد خواست با فاح...
21 مرداد 1391

وصیتی زیبا و ماندگار از آلبرت انیشتین

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است. در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند. چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. قلبم را به کسی هدیه بد...
21 مرداد 1391

آیا می دانستی؟

      آدامسی که به روی زمین پرت میشه برا پرنده {ها} حکم تکه نان را دارد و وقتی پرنده اقدام به خوردن آن می کند در {گلو} گیر کرده و مانع از این میشه که پرنده هر نوع آب و غذای واقعی را قورت بدهد به این ترتیب پرنده به طرز دردناکی آن هم ذره ذره جان می دهد. این مطلب را به اشتراک بگذارید و مسئولیت زباله هایتان را عهده دار شوید. ...
21 مرداد 1391

یادداشت...

سلام امشب شب21 ماه رمضان بود,گذشت و تا سال دیگه هم نمیاد. پارسال من خواب بودم اما امسال نمی دونم چرا دل پری داشتم و همش اشک میومد از چشمام.دلم برای امام رضا تنگ شده,خیلیم تنگ شده. شوهرم خوابید ,اما من بیدار بودم و تا اونجایی که دلم می خواست زار زدم. خیلیا جلو چشمم میومدن,کسایی که تو نی نی سایت التماس دعا گفته بودن,همش اسماشون نا خدا گاه میومد تو ذهنم و براشون اشک می ریختم. امیدوارم خدا به همه عنایت داشته باشه و حاجتا رو براورده کنه. ما ادما که به جز خدا کسی نداریم,درسته گاهی بازیگوش می شیم و حرف نشنو اما چیزی تو دلمون نیس برای پدرم دعا کردم که همیشششه پیشم باشه.برای مادرم که یکم صبور بشه.برای برادر بزرگم که خدا یه خورده بهش عقل...
20 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و... من می باشد